آیلینآیلین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
الینالین، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

فرشته های ناز مامان

آیلین والین دختران زیبای من

تااکنون چندبهار چند تابستان چند پائیز و چند زمستان را دیده اید فهمیدید که همه چیز جهان تکراریست جز

محبت ومهربانی

الین جونم

تاامروز کارهایی که الین جونم انجام میده رو میخوام ثبت کنم تاالان که 1سالو1ماهو5روزشه کلماتی که میگه مامان بابا آبه دد بوف ونه که لقب  خانم مخالفو به خودش اختصاص داده دقیقا مث بچگیای آیلین جونم .دست میزنه  میرقصه آواز میخونه وبعضی از اجزاءبدنشو میشناسه مثل مو که میگه مو بینی که میگه م چشم که میگه ت دست که میگه د پا که میگه با به کفش میگه ک به کلید پریز میگه ب یعنی برق  خودش موهاشو شونه میکنه گیر مو رو میخواد به سرش بزنه ولی جیجر مامان هنوز نمیتونه فقط میزاره رو سرش  به تاب میگه تابه شیشه شیر وپستونکش میگه به به  به پارک میگه پا به گل میگه گ ودوتا کلمه معروف داره که کلافمون میکنه هر چیو هر کیو ببینه میگه چیه کیه تا ا...
21 ارديبهشت 1394

آتلیه

دخترای گلم مامانو ببخشید باید تاالآن عکسای سالیانتونو گرفته باشین ولی متاسفانه جور نشده بود که بریمو عکسای یادگاریتونو بگیرین ولی امروز تماس گرفتم به آتلیه نیما توخاکشناسی و نوبت رزرو کردم فردا گل دخترای مامان ساعت 10صبح عکساشونو میگیرن وتوی آلبوم خاطراتشون ثبت میکنن مامان به قربوتون بره عزیزای دلم خیلی دوستون دارم فرشته های کوچولو ی من ...
9 ارديبهشت 1394

اتفاقی خوب

امروز دختر کوچیکم الین جون دیگه بدون اینکه اصلابشینه یا خسته بشه بااون پاهای کوچولو موچولوش راه میره البته 1سالو 10روزش بوده که راه افتاده ولی چن قدم بیشتر نمیرفته مامان به قربونت بره عزیزم ایشالا که توزندگیت موفق باشی وقدمای بزرگتر زندگیتو که همون موفقیت تو کاراته رو برداری دوست دارم عزیز خوشکلم  ...
9 ارديبهشت 1394

نگرانم

نگران دختر کوچیکمم چن روزه اصلاغذا نمیخوره وزنشم باتوجه به سنش کمه الآن 1سالو18روزشه گفتن بعد1سالگی غذاخور میشه ولی برعکس شده ازنظر هوشی عالیه ولی همین که ضعیفو لاغره  گرانم میکنه میترسم کم کم رو هوشش تاثیر بد بزاره فهمش خیلی بالاست چن کلمه ای هم حرف میزنه  چن قدم هم راه میره ولی باز نگرانشم چیکار کنم غذاخور بشه دوستان خوبم راهنماییم کنین مرسی
5 ارديبهشت 1394

خاطرات کودکی

باسلام  امروز ظهربود که بایکی ازوبلاگهای شما دوستان روبرو شدم ازیک جهت واسم جالب بود. اینکه اون شخص مثل من یه مامان بودوخاطرات دخترشو مینوشت بااین تفاوت که ایشون تواینچنین جایی ،ولی من چند ساله که خاطرات دخترامو دارم توی دفتر ثبت میکنم یه موقع هایی میشه که ازحوصلم خارجه واونا راثبت نمیکنم ولی باپیدا کردن این سایت مطمئن شدم که دیگه تموم خاطراتشونو به یاری خدا بتونم ثبت کنم که گل دخترام بتونن خاطرات خودشونو درآینده بخونن ولذت ببرن. ...
4 ارديبهشت 1394
1